برگزیده و خلاصه شده ازکتاب:
« دموكراسي خيانتشده
دبيرخانهٌ شوراي ملي مقاومت
ارديبهشت 1374 »
يك نگاه تاريخي
قرن نوزدهم و سلطنت قاجار در ايران، با دخالتها و اعمال نفوذهاي بيحدوحصر انگلستان و روسيه در ايران همزمان بود. دخالتهاي انگليس، با تسلط بر منابع نفت ايران، بهاوج خود رسيد و تا جنگ جهاني دوم، اين كشور را در ايران، بهصورت قدرت مسلط درآورده بود. پس از سقوط ديكتاتوري رضاشاه در سال1320، مردم ايران امكان يافتند كه نفرت خود را نسبت به استعمار انگليس و دولتهاي دستنشاندهٌ آن در ايران، ابراز دارند. مصدق، رهبر نهضت ملي ايران، در اين دوران توانست يك جنبش سراسري براي ملي كردن صنعت نفت، برپا كند. مبارزهيي كه اكثريت قاطع مردم ايران در آن شركت فعال داشتند و از مصدق حمايت ميكردند. در سال1330، پس از تصويب قانون ملي شدن نفت، شاه بهدليل فشار افكار عمومي، مجبور شد نخستوزيري مصدق را بپذيرد. 27ماه حكومت ملي مصدق، از یكطرف صرف اجراي قانون، و از طرف ديگر صرف مقابله با توطئههاي مشترك دربار، روحانيت عقبمانده و حزب تودهٌ وابسته به مسكو گرديد. در اين توطئهها، انگلستان نقشي اساسي و تعيينكننده داشت و بهرغم قضاوت ديوان داوري لاهه و مجمع عمومي ملل متحد بهنفع ايران در دعواي نفت، از هيچ خصومتي نسبت به دولت مصدق دريغ نكرد. از سال1331، دولت آمريكا نيز به انگلستان پيوست.
سرنگوني دولت مصدق با دخالت و نقش فعال آمريكا در اين كودتا، مردم ايران را به اين نتيجهگيري رساند كه اكنون اين آمريكاست كه بعد از انگلستان بهنفع شاه و عليه دموكراسي و منافع ملي مردم ايران اقدام ميكند. سركوب وحشيانهٌ دانشگاهها توسط پليس و كشته شدن سه تن از رهبران جنبش دانشجويي، در آستانهٌ سفر نيكسون معاون رئيسجمهور آمريكا به ايران و چهار ماه پس از كودتا، در آذر32، بيش از پيش اين نتيجهگيري را تقويت كرد.
در گزارشي كه به شوراي امنيت ملي آمريكا در زمان رياستجمهوري آيزنهاور، در سال 1332، ارائه گرديده،آمده است:
در درازمدت، سلطنت كه ارتش را بهعنوان تنها منبع قدرت خود دارد، مؤثرترين وسيله براي ادامهٌ جهتگيري ايران بهسوي غرب ميباشد. كمكهاي نظامي آمريكا در خدمت بالابردن روحيهٌ ارتش است و اين باعث تحكيم وفاداري ارتش به شاه ميشود كه در نتيجه، رژيم فعلي را مستحكم نموده و ادامهٌ جهتگيري فعلي ايران بهسوي غرب را تضمين ميكند» .
نويسندهٌ كتاب «شكلگيري انقلاب اسلامي»، در مورد پيامدهاي اين قضيه مينويسد:
كودتا عواقب وخيمي داشت.
اولاً، شاه مشروعيتش را از دست داد بهخاطر اينكه عموماً چنين استنباط ميشد كه ايالات متحده، تاج وتخت او را حفظ كرده است. از آن زمان، وي بهعنوان آلتدست آمريكا شناخته ميشد…
ثانیا؛ و از همه مهمتر اينكه كودتاي سازماندهي و اجراشده توسط خارجیان؛ به غرور بسيار حساس بخشي از طبقهٌمتوسط برخورد كه خاندان سلطنت و شاه را آمريكايي ميديدند».
انتخاب كندي بهرياستجمهوري در سال39، اين اميد را بهوجود آورد كه دولت جديد آمريكا، دفاع از حقوقبشر و دموكراسي را در دستور كار خود قرار خواهد داد و شاه در اعمال خفقان و ديكتاتوري محدود خواهد شد. سفر طولاني شاه به آمريكا در اواخر1341، و گفتگوهايش در آنجا و بعد هم سركوب گستردهٌ مردم ايران توسط ساواك و ارتش در نيمهٌ اول سال42، تمامي اين اميدها را بر باد داد
بهگفتهٌ يك متخصص مسايل ايران، يكي از نتايج اين تحولات، اين بود كه عناصر اپوزيسيون را بهسمت راديكاليزاسيون سوق داد و بسياري از اعضاي جوانتر اپوزيسيون آن زمان ايران را، قانع ساخت كه شيوهٌ مخالفت در كادر قانون اساسي، بيتأثير است.
يك نويسندهٌ ديگر، شرايط آنزمان و تأثيراتش را اينطور توضيح ميدهد:
ژوئن يك تأثير عميق هم روي سياست ايران بهطور عام و هم روي جامعهٌ علما داشت. در نوشتههاي اكثر گروههاي مخالف شاه، قيام ژوئن (15خرداد)، پايان همزيستي مسالمتآميز با شاه را سمبليزه و شروع مبارزهٌ مسلحانه را توجيه ميكند».
در سالهاي بعد، شاه بهكمك آمريكا، ساواك را كه در سال36 تأسيس شده بود، بهسرعت تقويت كرد و ساواك بهزودي بهخاطر بهكارگيري شيوههاي وحشتناكش در سركوب و شكنجههاي وحشيانه، بسيار مشهور و در عينحال منفور گشت. از آن زمان فساد شديد دربار، گسترش ساواك، اعدام صدها و شكنجهٌ هزاران زنداني سياسي، ايجاد سيستم تكحزبي، به خاكوخون كشيدن هرگونه اعتراض و رويارويي علني عليه فرهنگ و اعتقادات مذهبي مردم ايران، بخشي از بيلان حكومت شاه طي سالهاي 42 تا 57 است. طي اين ساليان، آمريكا بهحمايت تمامعيار خود از شاه ادامه داد و بذر احساسات ضدآمريكايي، كه بعدها در جريان قيام ضدسلطنتي خود را نشان داد، كاشته شد. در اين شرايط، جستجو براي يافتن راهحلي در ميان نسل جديد آغاز شده بود.
دههٌ 60، اوج جنبشهاي ضدديكتاتوري در جهان سوم بود. تئوري راهنماي عمل غالب اين جنبشها، ماركسيسم بود. حتي اروپا نيز از اين موضوع متأثر بود و جنبشهاي متمايل به ماركسيسم،در حال افزايش بودند. تظاهرات و جنبش بزرگ دانشجويي، در قسمتهاي وسيعي از اروپا ازجمله در فرانسه و آلمان، به درگيري خونين كشيده شد. در ايران، شكست رهبران غيرمذهبي سنتي، شرايط را، براي جذب قشر روشنفكر بهسوي ماركسيسم، بهعنوان يك راهحل در مقابل رژيم شاه، فراهم كرده بود. در رابطه با رهبران مذهبي نيز، در قشر روشنفكر يك نااميدي وجود داشت و اسلام عقبماندهيي كه خميني آن را نمايندگي ميكرد، نميتوانست جوابگوي آنان باشد. اما از طرف ديگر، هرچه سركوب افزايش پيدا ميكرد، بيش از يك مسكن، كارساز نبود و پتانسيل انفجاري را پيوسته افزايش ميداد.
تأسيس سازمان مجاهدين خلق ايران
سازمان مجاهدين خلق ايران در سال1344، بهوسيلهٌ محمد حنيفنژاد و همفكرانش سعيد محسن و علياصغر بديعزادگان، بهعنوان يك سازمان مسلمان، انقلابي، ملي و دموكراتيك تأسيس شد. هرسه نفر فارغالتحصيل دانشگاه بودند و از زمان مصدق، جزو فعالان جنبش دموكراتيك و سپس در شمار اعضاي نهضت آزادي (بازرگان) بودند. حنيفنژاد و سعيد محسن بههمين دليل دستگير شده و مدتي را هم در زندان بودند. هدف غايي آنها جايگزين نمودن رژيم شاه با يكنظام دموكراتيك بود.برخلاف تمايلات مرسوم آن روزگار، آنها اعتقاد داشتند كه يك برداشت نو و دموكراتيك از اسلام، دموكراسي را در ايران محقق خواهد كرد. اما قبل از آن، آنها بايد يك سازمان رزمندهٌ سياسي را ايجاد ميكردند كه ميتوانست در مقابل اختناق شاه دوام بیاورد، و در عينحال قادر به پاسخگويي به خواستهها و نيازهاي عامهٌ مردم باشد. اين، راه صعب و دشواري بود… از همان آغاز، آنان برداشت ارتجاعي از اسلام را رد كردند. اولين تقابل با آخوندهايي بود كه اسلام را فقط در انحصار خود ميديدند. بنيانگذاران و اعضاي جديد، بهطور همزمان، مطالعهٌ ساير مكاتب را نيز در دستور كار خود قرار داده و همچنين به بررسي تاريخ ايران پرداختند. اين امر، سازمان را قادر ساخت كه با اشراف و آگاهي كامل، بتواند ساير مكاتب را تجزيه و تحليل نموده و ايدئولوژي خود را كه مبتني بر اسلام بود، بهعنوان مكتبي كه ميتواند پاسخگوي مسألهٌ ايران باشد، عرضه نمايد. همهٌ اين كارها در شرايط اختناق حكومت شاه، بهشكل مخفيانه صورت ميگرفت و هيچكس از وجود چنين سازماني خبر نداشت. و زمان زيادي طول نكشيد كه پيام مجاهدين توانست جاي خود را در ميان روشنفكران مسلمان و انقلاب و اقشار مذهبي ايران باز كند و مهمتر آنكه، بهدليل تطابق آن با فرهنگ جامعه، خيلي زود حمايت گستردهيي را براي مجاهدين در ميان مردم بهارمغان آورد.
در شرايط آن روز ايران و سركوب تمامعيار هرگونه اپوزيسيون توسط شاه، مجاهدين به ايننتيجه رسيده بودند كه تنها راه باقيمانده براي مردم جهت برقراري دموكراسي، سرنگون نمودن رژيم شاه ميباشد و اين كار از طريق يك مبارزهٌ سياسي مسالمتآميز امكانپذير نيست. بنابراين خود را براي يك رويارويي نظامي و يك مقاومت مسلحانه، عليه رژيم شاه آماده ميكردند. آنها همچنين سياست آمريكا در مورد ايران را، قوياً مورد انتقاد قرار داده و خواستار قطع حمايت همهجانبهٌ آمريكا از شاه بودند. در سال1350، قبل از آن كه مجاهدين وارد هرگونه عمليات نظامي شوند، همهٌ رهبران اين سازمان و بسياري از اعضايش توسط ساواك شاه دستگير و زنداني شدند.
آستانهٌ ورود نيكسون رئيسجمهور آمريكا به ايران، سه بنيانگذار مجاهدين و دو تن ديگر از اعضاي مركزيت مجاهدين، در خرداد سال۵۱ توسط شاه اعدام شدند… ضربهٌ سال1350 بهمجاهدين، پيامدهاي زيادي بهدنبال داشت. ازجمله، سازمان بهوسيلهٌ يك كودتا توسط كساني كه در خلأ ايجاد شده از دستگيري و اعدام رهبران و اكثر اعضاي مجاهدين بهدرون سازمان نفوذ كرده بودند، متلاشي شد. اين افراد براي آنكه بتوانند كنترل كامل سازمان را بهدست بگيرند، شماري از اعضا و مسئولان باقيمانده در بيرون از زندان را كشتند. و سپس آيهٌ قرآن را از آرم سازمان پاك كردند و اعلام نمودند كه از اين زمان ايدئولوژي آنها ارتقا پيدا كرده و ماركسيست شدهاند. ولي بهاستفاده از نام مجاهد ادامه دادند…عواقب اين مسأله، بسيار بيشتر از متلاشي كردن سازمان بود.تا آن زمان مجاهدين توانسته بودند با برداشتي دموكراتيك از اسلام، مبارزه با شاه را در دست بگيرند و آخوندهاي عقبمانده را بهكنار بزنند. بسياري از آنان ازجمله رفسنجاني و خامنهاي (رهبران كنوني رژيم)، براي كسب اعتبار در ميان مردم، ادعاي هواداري از مجاهدين را داشتند. شخص خميني، بهرغم مخالفتش با مجاهدين، قادر به موضعگيري عليه آنها نبود و حتي تحت فشار بود كه بايد از مجاهدين حمايت كند. هرچند كه وي هيچوقت اين كار را نكرد و تنها به صدور فتوايي مبني بر پرداخت يك سوم وجوه شرعي به «جوانان مسلمان و مبارز» كه در آن روزگار اشارهٌ مشخصي به مجاهدين بود، اكتفا نمود. متلاشي شدن سازمان مجاهدين توسط كودتاي اپورتونيستي، باعث شد كه در سالهاي بعد، خميني با استفاده از خلأ ايجاد شده و همچنين ضربهيي كه براثر كودتا در درون مجاهدين به اعتماد مردم خورده بود، رهبري يك قيام مردمي را كه خواستهاش آزادي و استقلال بود، غصب نموده و آن را تبديل به يك نسلكشي از ايرانيان نمايد
در هرحال، اين واقعه در آن زمان باعث شد كه برداشت ارتجاعي از اسلام، زمينهٌ رشد پيدا كند. مجاهدين از سهطرف تحت حمله بودند.
ـ رژيم شاه تبليغات خود را مبني بر ماركسيستاسلامي خواندن مجاهدين، افزايش داده بود و ساواك بهطور خاص مبارزهيي را براي ازبينبردن مجاهدين واقعي آغاز كرده و تلاش داشت كه با دامن زدن به اختلافات درميان اپوزيسيون، مبارزه عليه رژيم شاه را تضعيف كند.
آخوندهاي مرتجع كه تا اينزمان بهخاطر محبوبيت مردمي مجاهدين اجباراً نميتوانستند عليه آنها موضع بگيرند، زمينه را مساعد يافته و دشمني خود را عليه مجاهدين علني نموده و افكار ارتجاعي خود را بهعنوان «تنها اسلام» معرفي نمودند. حتي در زندانهاي شاه، در سالهاي 1354 بهبعد، برخي از آخوندها كه بعداً از گردانندگان حكومت شدند، حكم تكفير مجاهدين مسلمان را صادر كردند
ماركسيستهاي اپورتونيست با سوءاستفاده از ضرباتي كه مجاهدين از رژيم شاه و كودتاگران داخل سازمان مجاهدين خورده بودند، مجاهدين را بهعنوان حامي يك ايدئولوژي خردهبورژوايي كه دوران آن بهپايان رسيده مورد حمله قرار ميدادند. آقاي رجوي در فاصلهٌ سالهاي 54 تا 57 در زندانهاي مختلف، رهبري مبارزهٌ مجاهدين را در اين سهجبهه برعهده داشت و بههمين دليل چندينبار به شكنجهگاه كميته مشترک ساواک-شهربانی منتقل گرديد و چندنوبت در آستانهٌ مرگ قرار گرفت. وي ضرورت مبارزه عليه ديكتاتوري شاه را مورد تأكيد قرار ميداد و تهديد اصلي دروني جنبش مردم ايران را، ارتجاع مذهبي اعلام نمود و نسبت بهظهور و رشد ارتجاع و استبداد مذهبي كه خميني سمبل آن بود، هشدار ميداد. اين مواضع از اين پس تا زمان سرنگوني رژيم شاه، بيانيهٌ اعلام مواضع مجاهدين را تشكيل ميداد. وي درتحليلهاي مجاهدين، خميني را نمايندهٌ اقشار عقبافتادهٌ جامعه و مبلغ يك فاشيسم مذهبي معرفي كرد. بعدها در اوايل انقلاب، آخوندها و ازجمله رفسنجاني با اشاره به اين موضوع، چماقداران حزباللهي را بهحمله به مجاهدين تشويق مينمودند.
يك چالش جديد
در اواخر دههٌ50، شاه تحت فشارهاي بينالمللي، مجبور به آزادي شماري از زندانيان سياسي شد. رهبران مجاهدين جزو آخرين زندانياني بودند كه درنتيجهٌ قيام مردم، يك هفته پس از فرار شاه از ايران و 12روز قبل از ورود خميني در30دي57 ، آزاد شدند. آنها در شرايطي بيرون آمدند كه مردم در خيابانها بودند و شعارهاي ضدشاه و ضدآمريكا سراسر ايران را فراگرفته بود.
بهرغم آنكه سازمان مجاهدين بهوسيلهٌ كودتا متلاشي شده بود، ولي در ميان مردم علاقهٌ زيادي براي مجاهدين وجود داشت. در چنين شرايطي مجاهدين به بازسازي سازمان خود پرداختند. اولين سخنراني مسعود رجوی پس از آزادی از زندان، در 4بهمن57، در فضاي آن روز ايران حمايت زيادي براي آنها بههمراه نداشت، چرا كه وي بهجاي تأييد مطلق خميني، كه گرايش رایج آن روز بود، بر ضرورت آزادي بهعنوان مهمترين دستاورد سرنگوني رژيم شاه تأكيد كرد. و از اين كه قيام ضدسلطنتي را يك «انقلاب اسلامي» بنامد، خودداري كرد و خواهان يك انقلاب دموكراتيك گرديد. مجاهدين همچنين خواستار مشاركت مردم براي برقراري يك حاكميت ملي و دموكراتيك گرديدند و استراتژي خود را نيز بر اين اساس استوار نمودند. در همان سال58، مجاهدين چه در برنامهٌ حداقل خود و چه در برنامهٌ آقاي رجوي براي انتخابات رياست جمهوري، اين نكات را مورد تأكيد قرار دادند. ليست كانديداهاي مجاهدين براي مجلس خبرگان (كه خميني آن را جايگزين مجلس مؤسسان كرده بود) و براي اولين انتخابات مجلس شورايملي، يك ليست ائتلافي از همه نيروها و شخصيتهايي بود كه آن زمان بر ضرورت آزاديهاي سياسي تأكيد ميكردند.
مجاهدين همچنين از هرگونه همكاري با رژيم جديد احتراز كردند و متقابلاً بهافشاي ماهيت انحصارطلبانه و سركوبگرانهٌ آن پرداختند، در عينحال آنها بهجد تلاش ميكردند كه از هرگونه تقابل با رژيم جلوگيري كنند…از همان ماههاي اول استقرار حكومت جديد، مجاهدين مجدداً مورد حمله قرار گرفتند. دفاتر، سخنرانيها و هوادارانشان بهوسيله حزباللهيها مورد حمله قرار گرفت. اما بهخاطر ايستادگيشان در برابر ارتجاع و انحصارطلبي مذهبي، روزبهروز بر محبوبيت مجاهدين افزوده ميشد. مجاهدين طي دوسال مبارزهٌ سياسي، توانستند خود را بهعنوان بزرگترين نيروي سياسي ايران تثبيت كنند. تيراژ نشريهشان به 500هزار رسيد كه بسيار بيشتر از روزنامههاي رسمي بود.
گسترش مجاهدين و سركوب رژيم خمینی
بهرغم همهٌ محدوديتها و موج دستگيري و ضرب و شتم هواداران و اعضاي مجاهدين، اين سازمان هرروز ابعاد گستردهتري بهخود ميگرفت. در سال58، مجاهدين، مسعود رجوي را بهعنوان كانديداي رياست جمهوري اعلام كردند. اين كانديداتوري، مورد حمايت اقشار وسيع مردم بهخصوص اقليتهاي مذهبي و قومي، جوانان، زنان و دانشگاهيان قرار گرفت. خميني كه تهديد را جدي تشخيص داده بود ــ با وجود آنكه متعهد شده بود در مورد كانديداهاي رياستجمهوري اظهارنظر نكند ــ طي يك فتواي مذهبي، اعلام كرد كه مسعود رجوي بهدليل رأي ندادن به ولايتفقيه و قانون اساسي مبتني بر آن، نميتواند كانديداي رياستجمهوري باشد و به اين ترتيب از شركت وي در انتخابات جلوگيري كرد. چندماه بعد در انتخابات مجلس، با تقلبهاي فراوان، اجازه ندادند حتي يك نفر از مجاهدين به مجلس راه يابد. با اين حال وزارت کشور رژیم اعلام نمود آقای رجوی که کاندید مجلس از تهران بود بیش از۵۳۰ هزار رای (بالاتر از ۲۵ درصد) به دست آورده است. در اين انتخابات بهرغم همهٌ تقلبها، مجاهدين توسط خود رژيم در رديف دوم (بعد از رژيم) اعلام شدند.
سرانجام، خميني، كه خود را در مقابل محبوبيت روزافزون مجاهدين ناتوان ميديد، در خرداد60، دستور سركوب تمامعيار و قتلعام مجاهدين را صادر كرد. بعدازظهر روز30خرداد، 500هزارتن از مردم تهران در حمايت از مجاهدين بدون اعلام قبلي و فقط ظرف مدت چندساعت طي فراخواني از طريق ارتباطهاي تشكيلاتي، به خيابانها آمدند و بهسمت مجلس روانه شدند. پاسداران، بهدستور مستقيم خميني كه همانروز از راديو اعلام شد، اين تظاهرات كاملاً مسالمتآميز را بهرگبار بستند. صدها نفر را كشته و زخمي و هزاران نفر را دستگير كردند كه از همان شب به بعد، در دستههاي چندصدنفره اعدام شدند
اين دوران، همراه با سركوب گسترده و دستگيري، شكنجه، اعدامهاي جمعي و شروع مقاومت سراسري مردم ايران، ثبت شده است. متعاقباً مجاهدين، براي اتحاد همهٌ نيروهاي سياسي مخالف رژيم، پيشنهاد تشكيل يك ائتلاف را نمودند. در30تير1360، مسعود رجوي تشكيل شوراي ملي مقاومت را رسماً در تهران اعلام نمود و از همهٌ نيروهاي مخالف ديكتاتوري مذهبي دعوت كرد به آن بپيوندند. در اين هنگام، بنيصدر، رئيسجمهور، كه توسط خميني بركنار شده و تحت تعقيب هم بود، به مجاهدين پناه آورده و در خانهٌ رجوي بهسر ميبرد. وي براساس ميثاقي كه با توافق طرفين منتشر شد، آقاي رجوي را بهعنوان نخستوزير و مسئول تشكيل شوراي ملي مقاومت اعلام نمود
شروع مقاومت
از اين تاريخ بهبعد، فعاليتهاي مجاهدين با دو شاخص، برجسته ميشود. يكي مقاومت سراسري و رويارويي تمامعيار با سركوب رژيم داخل ايران، و ديگري تلاش براي شكلدادن يك آلترناتيو دموكراتيك در برابر رژيم خميني. سپس آقاي رجوي در7مرداد60، درحاليكه بنيصدر نيز همراه او بود، با يكهواپيماي نيروي هوايي، از پايگاه يكم شكاري تهران به پاريس رفت. در پاريس، شوراي ملي مقاومت برنامهٌ خود را اعلام نمود و تعداد بيشتري از سازمانهاي سياسي و شخصيتهاي مستقل به آن پيوستند. اين شورا بهزودي بهصورت تنها اميد مردم ايران در مقابل رژيم خميني درآمد. در حاليكه مقاومت در داخل ايران ادامه داشت، شورا و مجاهدين دفاتر خود را در كشورهاي اروپايي و آمريكاي شمالي دايركرده و يك مبارزهٌ جهاني را براي افشاي جنايتهاي خميني و معرفي شورا بهعنوان آلترناتيو رژيم، آغاز نمودند. در اين سالها بسياري از نمايندگان پارلمانهاي كشورهاي اروپايي و آمريكاي شمالي حمايت خود را از شوراي ملي مقاومت ابراز داشتند. بهموازات اين، شورا یک مبارزهٌ جهاني را براي پايان دادن به جنگ ايران و عراق آغاز كرد و طرح صلحي را ارائه داد كه علاوه بر حمايت گستردهٌ مردم در داخل ايران، مورد حمايت بيش از5000 نمايندهٌ مجلس و شخصيت از كشورهاي مختلف جهان قرار گرفت. در سال65، بهدنبال معاملهٌ رژيم ايران و فرانسه، آقاي رجوي فرانسه را ترك نمود و بهنوار مرزي ايران و عراق كه نيروهاي مقاومت در آنجا مستقر بودند، عزيمت نمود. در سال66 ارتش آزاديبخش ملي ايران تأسيس شد. اين ارتش، طي يك رشته تهاجمها، ضربات سنگيني به نيروهاي رژيم آخوندها وارد آورد و خود را بهعنوان تهديد اصلي رژيم آخوندها، بهثبت رساند. رزمندگان ارتش آزاديبخش، همگي داوطلب ميباشند. اين ارتش علاوه بر مجاهدين، رزمندگاني با عقايد و مرامهاي مختلف سياسي و مذهبي را دربرميگيرد؛ این ارتش که از طرفی به منظور شکستن ماشین جنگی ملاها برای پایان دادن به جنگ ضد میهنی ایران عراق تاسیس شده بود و از طرف دیگر ضرورت تشکیل ارتشی آزادی بخش برای در هم کوبیدن سپاه سرکوبگر و عامل نگهدارنده رژیم ساخته شده بود؛ نهایتا توانشست پس از ۱۰۰ رشته عملیات متهورانه و قدرتمند؛ توانست خمینی را مجبور به پذیرش آتش بس و توقف چنگ خانمانسوز بکند.
طي سالهاي اخير، مقاومت ايران، از طريق شبكهٌ داخليش، توانسته اعتراضها و تظاهرات ضددولتي را در داخل كشور سازمان داده و با يك كار گستردهٌ تبليغي، زمينههاي سرنگوني رژيم و جايگزيني راهحل دموكراتيك را در ايران فراهم سازد. شوراي ملي مقاومت نيز با گسترش خود و نمايندگي بخش وسيعتري از مردم ايران، خود را بهعنوان تنها آلترناتيو رژيم تثبيت نموده است.