برگزیده و خلاصه شده ازکتاب:

 « استـراتژي قيــام و ســرنگوني

سلسله  آموزش براي نسل جوان در داخل كشور»

مسعود رجوي ـ 30 دي 1388»

تعریف اپورتونیسم؛

هدف جايگزين‌كردن استبداد ديني با يك ايران آزاد و دموكراتيك كه قيام و سرنگوني هم به‌خاطر آن است؛ هر كلمه و مقوله‌يي معني و تعريف خاص خود را دارد، تغيير رژيم ولايت‌فقيه، فراتر از همه ديدگاههاي شخصي و گروهي، اصول و قانونمنديها و استراتژي و تاكتيك و آلترناتيو سياسي خود را مي‌خواهد، با این پیش فرض مي‌توانيم، اپورتونيسم را تعريف كنيم. 

اكنون مسأله عاجل و مبرم، قيام۸۸ است كه بيش از 7ماه است در ايران جريان دارد؛ قيامي كه به‌خاطر «استمرار و سرعت پيشروي و درجه تعميق و گسترش نيروهاي» آن در روز عاشورا (6ديماه) شعله‌هاي خشم خلق را عليه «ولايت يزيدي» فروزان نموده و با شعار «مرگ بر اصل ولايت‌فقيه» استراتژي سرنگوني پيشه كرده است. قبل از هر چيز بايد اپورتونيسم را در ارتباط با همين قيام كه از زمان انتخابات رياست جمهوري رژيم و شقه دروني( موسوی-احمدی نژاد) تا به‌حال ادامه يافته است، مورد بحث قرار داد. 

طبعاً منظور ما در اين بحث، فرصت‌طلبي و اپورتونيسم سياسي است و مقولات تشكيلاتي يا ايدئولوژيك بحث جداگانه خود را دارد. 

هم‌چنان كه بدن آدم در معرض انواع بيماريهاست و بايد از آن مراقبت كرد، هر جنبش و قيام و انقلابي هم در معرض انواع عارضه‌ها و آفتها است. ساده‌انديشي است اگر بگوييم كه قيام و انقلاب دموكراتيك در معرض هيچ عارضه‌يي نيست. هر جنبشي بايد خودش را مراقبت كند و از انواع عارضه‌ها مصون سازد و با آنها مبارزه كند. 

راستي در اوضاع و احوال كنوني، تهديد قيام و دست‌اندركاران آن چيست و در معرض چه عارضه‌يي هستند؟ 

مي‌پردازيم به انحراف قیام از مسير اصولی اش كه مفهوم اپورتونيسم است. 

ترجمه تحت‌اللفظي كلمه «اپورتونيسم»، فرصت‌طلبي است ( در انگليسي وفرانسه opportunism  = فرصت‌طلبي وopportunist  = فرصت‌طلب: كسي كه از هر شرايطي براي بهره‌برداري يا رسيدن به‌قدرت استفاده كند - فرهنگ كمبريج)؛  با مفهوم فرصت‌طلبي و نان به نرخ روز خوردن و برنگ روز درآمدن، همه آشنا هستند و در زمان خميني هم آن را به چشم ديده‌ايم. 

اما در فرهنگ اخص سياسي، در حيطه كسانيكه خواهان سرنگوني و تغيير رژيم ولايت‌فقيه و جايگزيني آن با يك جمهوري دموكراتيك هستند، اپورتونيسم را «انحراف» ترجمه مي‌كنيم. 

تعريف اپورتونيسم، نقض اصول در عمل، دنباله‌روي از جريان خود‌به‌خودي، حركت در سمت امواج و بادهاي موسمي و جهت‌گيري در سمت تعادل برتر است. خطرناكترين نوع اپورتونيسم، نوع به‌اصطلاح صادقانه آن است. تئوريزه‌كردن اپورتونيسم و دفاع آگاهانه از آن خيانت محسوب مي‌‌شود. 

توجه كنيد كه حركت اپورتونيسم خود‌به‌خودي(ناخودآگاه)، موريانه‌يي (تدريجي) و پيش‌رونده (از ساده به پيچيده) است و در روزگار ما در ارتباط با رژيم به‌خوبي مي‌توان آن را ديد. 

در مرحله اول كه مرحله پيدايش اپورتونيسم و گرايشهاي اپورتونيستي است، با كمرنگ‌شدن مرزبنديها و خطوط قرمز در قبال تماميت رژيم و مدافعان آن، مواجه هستيم. 

در مرحله دوم كه مرحله رشد اپورتونيسم و بارزشدن خصايص اپورتونيستي است، اپورتونيسم زبان باز مي‌كند، پرخاشگر مي‌‌شود، به هزل و هجو رو مي‌آورد و زيرآب مقاومت تمام‌عيار در برابر اين رژيم را مي‌زند ارزشها و مناسبات و سياستها و افتخارات يك مقاومت اصولي و انقلابي و تمام‌عيار را يكي پس از ديگري به باد طعنه و سخره و حمله مي‌گيرد. 

در مرحله سوم كه مرحله بلوغ اپورتونيسم و بروز ماهيت ارتجاعي است، ديگر مبارزه‌كردن و نبرد تمام‌عيار با اين رژيم، به بهانه‌هاي مختلف و با عناوين و پوششهاي گوناگون نفي مي‌‌شود. هم‌جبهگي و هم‌كاسگي با ارتجاع يا بخشهايي از آن ديگر قبحي ندارد و مستقيم يا غيرمستقيم تبليغ هم مي‌‌شود. اين‌جا ديگر، طرف هر كه باشد، بي‌تعارف در موضع دم و دنبالچه رژيم حاكم عمل مي‌كند.

قيام و اپورتونيسم چپ و راست

انحراف از مسير قيام، مي‌تواند به چپ باشد يا به راست: 

- اپورتونيسم چپ(انحراف به چپ) در مرحله پاياني اين رژيم در قيامي كه جريان دارد، ناديده‌گرفتن يا كم‌بهادادن به شقه دروني رژيم و به كساني است كه از درون همين رژيم از ولي‌فقيه و ولايت‌فقيه فاصله مي‌گيرند و با آن به مخالفت برمي‌خيزند. بنابراين اگر فكر كنيم كه شقه و آثار و محصولات آن در درون رژيم هيچ بهايي ندارد و با آن مثل اين برخورد كنيم كه گويا واقع نشده و وجود ندارد، انحراف و اپورتونيسم چپ محسوب مي‌شود. به‌عكس، ما بايد در سلسله‌مراتب تضادها، باند غالب را در برابر جناح مغلوب تضعيف كنيم. بايد مخالفان ولي‌فقيه را در برابر ولي‌فقيه به ميزاني كه مخالفت آنها جدي است و در برابر او ايستادگي مي‌كنند، تقويت كنيم. اگر به موضع‌گيريهاي مقاومت ايران در 7ماه گذشته توجه و دقت كرده باشيد، اين امر در سراسر آنها موج مي‌زند. آنقدر كه فكر مي‌كنم كسي از ما در اين زمينه، مثال و نمونه و دليل و مدرك نخواهد. 

ـ اپورتونيسم راست (انحراف به راست) در مرحله پاياني اين رژيم در قيامي كه جريان دارد، دنباله‌روي و پربها دادن به شقه در بالا و به كساني است كه از درون رژيم به مخالفت برخاسته يا داعيه مخالفت دارند. بنابراين، اگر فكر كنيم كه شقه در بالاي رژيم، كه بديهي است، محصول فشار از پايين است، به‌خودي‌خود، به تغيير يا حتي اصلاح اين رژيم منجر مي‌‌شود نادرست، و مصداق انحراف و اپورتونيسم راست است كه از نقض اصول مبارزاتي شروع مي‌‌شود و درنهايت به طعمه ارتجاع تبديل‌شدن و خارج‌شدن از جبهه مردم ايران منجر مي‌‌شود كه خواهان سرنگوني اين رژيم هستند. از اين‌رو در سلسله‌ مراتب تضادها، بين رژيم ولايت‌فقيه(با همه جناحهايش) و ضدرژيم(همين اشرف و مجاهدين و شوراي ملي مقاومت ايران)؛ هر عنصر انقلابي و ملي و ميهني و دموكرات و هر اصلاح‌طلب واقعي، بايد ضد رژيم و مقاومت را ياري و تقويت كند. اگر آگاهانه عكس آن را انجام بدهد، اين خيانت است. مانند كساني كه در طرف خاتمي، 8سال بر سر مجاهدين و مقاومت ايران ريختند و راه بمباران و خلع سلاح مجاهدين و شبه‌كودتاي 17ژوئن را هموار كردند و امروز هم براي‌ زدن و بستن و كشتن اشرف و اشرفيان جاده صاف مي‌كنند. 

تهديد اصلي

در سال1354 اپورتونيستهاي چپ‌نما، سازمان مجاهدين را متلاشي كردند. هم‌چنان‌كه دو سال بعد در بيانيه تعيين مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام كرديم: 

«جريان اپورتونيستي چپ‌نما، موجب بروز زودرس يك جريان راست ارتجاعي شده است كه در مرحله كنوني تهديد اصلي دروني مجموعه نيروهايي است كه تحت عنوان اسلام مبارزه مي‌كنند، و ما با آن هم مبارزه مي‌كنيم. جريان فوق از ضديت با نيروهاي انقلابي به‌ويژه مجاهدين شروع شده و سپس در مسير رشد خود با نفي مشي مسلحانه به سازشكاري و تسليم‌طلبي و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغيير تضاد اصلي منجر مي‌شود. اين جريان اپورتونيستي خطر بروز و رشد خصايص ارتجاعي را در درون نيروهاي مترقي مسلمان پيش مي‌آورد».

هم‌چنين در مورد اپورتونيستهاي چپ نما اعلام كرديم كه اين جريان هرچند كه سردمدارانش به مجاهدين و در نتيجه به جنبش خيانت كرده‌اند، اما هيچ‌گونه تغييري در تضاد اصلي ما با رژيم شاه ايجاد نمي‌كند. 

در همان بيانيه، جريان اپورتونيستي را تحريم كرديم و گفتيم كه در داخل زندانها هم رابطه‌يي جز رابطه انساني و حداقل رابطه صنفي با آنها برقرار نمي‌كنيم تا زماني كه از آرم و نام مجاهدين دست‌بردارند. 

در عين حال تصريح كرديم كه مبارزه ما با اين جريان اپورتونيستي، يك مبارزه سياسي با شيوه‌هاي افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شيوه‌هاي ارتجاعي از قبيل: كشتن، لودادن، همكاري با پليس و كمك‌گرفتن از امكانات رژيم را در اين مبارزه، محكوم مي‌كنيم. 

گفتيم كه بين اين اپورتونيستها و ساير ماركسيستها تفاوت قائليم، به آنها احترام مي‌گذاريم و از همه دستاوردهاي علمي و تجارب انقلابي استفاده مي‌كنيم.  اين براي آخوندهايي كه در آن زمان هوادار و تماماً زير هژموني مجاهدين بودند اما در اثر ضربه اپورتونيستي به منتهاي «راست» پرتاب شدند و ماهيت ارتجاعي آنها بارز شده بود، بسيار سنگين و گزنده بود. 

واكنش آخوندهايي مانند رفسنجاني و كروبي و معاديخواه كه آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتواي پياپي بود كه با هدايت و تشويقات مخفيانه ساواك كارسازي شده بود. يكي عليه مشي مبارزاتي و ديگري عليه ايدئولوژي مجاهدين بود كه به‌خصوص فرمايش آقايان را درباره نجس‌عيني‌بودن ماركسيستها به پشيزي نخريده بودند.

عبرت‌آموز اين‌كه در بلوغ همين ضديت با مجاهدين، آنها از ندامت تلويزيوني و سپاس‌گويي براي شاه و عفوخواهي از او سر در آوردند و با اين وضعيت از زندان آزاد شدند. 

البته بعد از اين‌كه حضرات به حكومت رسيدند ما هيچ‌وقت نفهميديم آن فتوا كه عليه مجاهدين داده بودند، در مراوداتشان با شورويها و چيني‌ها، كوباييها و كشورهاي اروپاي شرقي چه شد و به كجا رفت؟!

هم‌چنان‌كه نفهميديم لاجوردي با آن حجاب‌سازي براي مردان، وقتي كه خودش ميرغضب اوين شد، چرا هيچ حد و اندازه‌يي درباره زنان نگه نداشت. 

آخر مجاهدين، ملاك و معيار تنظيم رابطه با هر شخص يا نيروي سياسي را، عمل و مرزبنديهاي سياسي او مي‌دانستند. چرا كه عقايد فلسفي و مواضع طبقاتي، در نهايت در مرزبنديها و عمل سياسي تبلور و فعليت پيدا مي‌كند. بنيانگذار مجاهدين، حنيف شهيد كه بسيار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود كه مرز اصلي، نه بين خداشناس و خدانشناس، بلكه بين استثماركننده و استثمارشونده كشيده مي‌‌شود. اين درست همان چيزي است كه خميني هرگز نمي‌توانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندي اصلي كه اسلام مجاهدين را از اسلام خميني و آخوندهاي ارتجاعي سراپا متمايز مي‌كند. 

اما پس از ضربه اپورتونيستي، خميني هم كه تا آن زمان در برابر مجاهدين سكوت پيشه كرده بود، فرصت را مغتنم يافت و به‌طرق مختلف دق‌دل خالي مي‌كرد. در مهر سال1356، همزمان با رياست‌جمهوري كارتر در آمريكا و ايجاد فضاي باز سياسي در رژيم شاه زمان را پس از سالها بريدگي و افول در برابر شاه، براي تصفيه حساب با مجاهدين مناسب يافت و در مجلس درس خود در نجف گفت: «يك دسته‌يي پيدا شده كه اصل تمام احكام اسلام را مي‌گويند براي اين است كه يك عدالت اجتماعي بشود. طبقات از بين برود. اصلاً‌ اسلام ديگر چيزي ندارد، توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است كه ملتها همه به‌طور عدالت و به‌طور تساوي با هم زندگي بكنند. يعني، زندگي حيواني علي‌السواء. يك علفي همه بخورند و علي‌السواء با هم زندگي كنند و به‌هم كار نداشته باشند، همه از يك آخوري بخورند… 

مي گويند: اصلاً‌ مطلبي نيست، اسلام آمده ‌است كه آدم بسازد، يعني يك آدمي كه طبقه نداشته باشد ديگر، همين را بسازد، يعني حيوان بسازد. اسلام آمده‌است كه انسان بسازد، اما انسان بي‌طبقه…»[1] 

در زندان تقريباً يكسال طول كشيد تا همه مجاهدين و هوادارانشان در اوين و ساير زندانها، كه به‌طرق مختلف ارتباط برقرار مي‌كرديم، قانع شوند كه هرچند ضربه را از چپ‌نمايان خورده‌ايم ولي برايمان در چنين شرايطي به‌طور قانونمند تهديد اصلي از راست، از جانب ارتجاع و همين آخوندهايي است كه بعداً سران و سردمداران رژيم خميني شدند. 

اين خاطرات و يادآوريها را از اين بابت مي‌گويم كه روشن باشد: 

اولاً- تهديدها يكسان نيستند و در هر شرايط مشخص بسته به اوضاع و احوال يك تهديدي هست كه وجه عمده و غالب دارد. مثل اين‌كه در يك روز يخبندان تهديد اصلي براي يك خودرو و سرنشينانش، يخ‌زدن و لغزندگي جاده است. درحالي‌كه در يك روز آفتابي چنين نيست. 

ثانياً- امروز هم تهديد اپورتونيسم چپ و راست يكسان نيست و به اقتضاي شقه دروني رژيم و شكستن طلسم و هژموني ولي‌فقيه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهديد اصلي و خود‌به‌خودي براي نيروهايي كه در بيرون از رژيم، خواهان تغيير و سرنگوني آن و مبارزه قاطع به اين منظور بوده‌اند، اپورتونيسم و انحراف به راست است. عملكرد اين تهديد، مهاركردن و متوقف‌كردن قيام و قيام‌آفرينان است. از تعميق و راديكال‌شدن قيام مي‌ترسد. به موسوي و امثال او پر بها مي‌دهد و به همين خاطر وقتي كه آنها در برابر خامنه‌اي تنازل و تنزل مي‌كنند، دلسرد و گيج و گم مي‌‌شود. گمان مي‌كند كه تهديد عمق ‌پيدا‌كردن قيام و شلوغ‌كاري بيش از حد دانشجويان است. انتظار پيروزي سهل و سريع و ارزان دارد. گمان مي‌كند كه با ممانعت از شدت يافتن قيام و مهاركردن آن، خامنه‌اي و نيروهاي سركوبگر عقب مي‌نشينند و به فضاي باز سياسي رضايت مي‌دهند. گوييا كه ولي‌فقيه رنگ مي‌‌شود(!) و اين حقيقت ساده را نمي‌داند كه «هرگونه عقب نشيني… زنجيره تمام‌نشدني از فشارها و عقب‌نشينيهاي ديگر را به‌دنبال خواهد داشت»(خامنه‌‌اي- 23اسفند 84). 

به‌جاي اين‌كه به‌گونه ديالكتيكي و قانونمند، سير تحولات رژيم و ضدرژيم را از30خرداد60 تا 30خرداد88، يا به‌درستي از بهمن57 تا بهمن88 ببيند، به‌جاي اين‌كه پروسه تغيير و حركت و تحول و تكامل سي‌ساله را بنگرد، واقعيت را مثله و مجزا و ايستا مي‌بيند و عمدتاً بر روي تضادهاي بالايي رژيم متمركز مي‌‌شود و به آن چشم دوخته است. اين هم كه چرا رژيم هر روز به ترتيبي يقه مقاومت ايران و اشرف و مجاهدين را مي‌گيرد برايش مفهوم نيست و جاي چنداني ندارد. 

نكته‌يي درباره سلسله‌مراتب تضادها

در بحث اپورتونيسم به سلسه مراتب تضادها اشاره كرديم. در جريان مبارزه معلوم است كه با مسائل و تضادهاي متعدد رو‌به‌رو هستيم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآوري سلاحهايش و اجراي طرح و برنامه مشخص براي متلاشي‌كردن آن از درون و بيرون كه بحث جداگانه مي‌طلبد، وضعيت بسيار بغرنج است. شگفتا كه در اين‌جا هم بمباران را آمريكا كرده اما از روز بعد، تضاد اصلي كماكان رژيم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً اين موضوع را كنار مي‌گذاريم و به اصول حاكم بر سلسله‌ مراتب تضادها اكتفا مي‌كنم: 

اصل اول ـ بين حق و باطل و بين انقلاب و ارتجاع بايد از حق و انقلاب دفاع كرد و طرف آن را گرفت و آن را تقويت كرد. بايد باطل و ارتجاع را تضعيف كرد و نه بالعكس. واضح است كه منظور از حق و باطل نسبي است و نه مطلق. 

اصل دوم ـ در تضاد دو نيروي برحق مثلاً بين دو نيروي مبارز و مترقي، بايد طرف آن را كه موضعش حق‌تر و مبارزتر و مترقي‌تر است گرفت. واضح است كه باز هم منظور از برحق و مترقي‌بودن، نسبي است. 

اصل سوم ـ در تضاد دو باطل و دو نيروي ارتجاعي، تا آن‌جا كه به ما مربوط مي‌‌شود و در حيطه ما مي‌گنجد، بايد ضعيف‌تر را عليه قويتر تقويت كرد. البته حدش اين است كه نيروي برحق كه در اصل اول گفتيم تخطئه و تضعيف نشود وگرنه نقض غرض مي‌‌شود. 

به‌طور خلاصه اين يك دستگاه منطقي است كه از شاخص حقانيت و ترقي و انقلاب چيده مي‌‌شود و با آن محك مي‌خورد. بر اين اساس تا وقتي كه استبداد ديني و رژيم ولايت‌فقيه در كشور ما حاكم است، همه تضادها عليه آن و به‌سود تغييردادن و سرنگون‌كردن آن بايد حل شود. اعم از تضادهاي واقعي در درون رژيم، يا تضادهاي بيرون رژيم و هم‌چنين تضادهاي بين‌المللي. الزام مبارزه بر حق و عادلانه براي رهايي از شَر استبداد ديني و حاكميت مطلقه آخوندي و لازمه دستيابي به آزادي و حاكميت مردم، همين است.
[1]- سخنان خميني به تاريخ 6 مهر 1356 (صحيفه نور جلد 1)