برگزیده و خلاصه شده ازکتاب:
« شناخت رژیم ولایت فقیه
اردیبهشت ۸۰ »
از سال50 وقتي كه مبارزهٌ مسلحانه پيشتاز عليه رژيم شاه و مخصوصاً آوازهٌ مجاهدين بهعنوان يك نيروي انقلابي مسلمان با محبوبيت و جاذبهٌ گستردهٌ اجتماعي بالا ميگيرد و توجه و حمايت نيروهاي روشنفكر و مبارز و حتي طلاب و روحانيان را بهخود جلب ميكند و موج مخالفت با رژيم شاه بالا ميگيرد، خميني نيز سوار شدن بر اين موج را نسبت بهاحتياطهاي قبلي مرجح شمرده لحن تندتري اتخاذ ميكند. در نتيجه همان خميني كه در سال44 از «سلاطين اسلام» با لحن تأييدآميزي حرف ميزد يا كسي كه مخاطبان و تكيهگاه پيامهايش، عمدتاً آخوندها و طلاب حوزهها بودند، در سالهاي50 بهبعد، برخلاف معمول، رو بهسوي روشنفكران و دانشجويان ميكند و در موضعگيريهايش شديدتر عليه رژيم شاه سخن ميگويد.
آيين رهاييبخش و اسلام حنيف محمدي كه مجاهدين معرف و مروج آن بودند، از جاذبهٌ نيرومندي برخوردار بود و بهسرعت با اقبال اقشار آگاه و ترقيخواه بهويژه جوانان مواجه شد و بهزودي مجاهدين را در قلب جنبش انقلابي ايران و در كانون توجه اجتماعي قرار داد. حتي روحانيان و طلابي كه در آن سالها بهمبارزه روي آورده بودند، نيز يا مجذوب حركت و پيام مجاهدين شدند، يا بهاقتضاي اوضاع سياسي اجتماعي آن مقطع و براي عقبنماندن از قافله، تبعيت از مجاهدين را بهصلاح خود يافتند. در نتيجه تا خميني چشم بههم زد، طيف وسيعي از آخوندها و روحانيان كه نزديكترين شاگردان خودش را هم دربرميگرفت، بههواداري از مجاهدين برخاستند وجمعآوري كمك مالي، فعاليتهاي تبليغي يا حتي يكبار نماز خواندن پشتسر يك مجاهد را جزء افتخارات خود ميشمردند.
وقتي كه خميني از وجود مجاهدين مطلع شد، همان بار اول خود را در تنگنا و بر سر دوراهي يافت. بهنحوي كه برخلاف همهٌ مسائل ديگر كه از كنارش بياعتنا ميگذشت، يا بهاشاره دست آن را رفع و رجوع ميكرد، اين بار ناگزير شد يك شبانه روز در فكر فرو برود.
در سال1349 گروهي از مجاهدين در مسير بازگشت از پايگاههاي انقلاب فلسطين در دوبي دستگير شدند و دولت آن كشور تصميم گرفت آنها را بهرژيم شاه مسترد كند. اما مجاهدين هواپيماي حامل اعضاي زنداني خود را وادار بهتغيير مسير و فرود آمدن در بغداد كردند. دولت عراق كه بهخاطر روابط بسيار تيرهاش با رژيم شاه، بهماجراي فرود اجباري هواپيما مشكوك بود، سرنشينان آن را بازداشت كرد. متعاقباً مسئولان سازمان در تهران، پدر طالقاني را از اين ماجرا مطلع ساختند. او نامهيي با جوهر نامريي براي خميني فرستاد تا نزد دولت عراق وساطت كرده سبب آزادي مجاهدين زنداني شود.
آخوند دعايي كه در سالهاي اقامت خميني در نجف پيوسته همراه او بود، با اشاره بهاين نامه كه توسط نمايندهيي از سوي مجاهدين بهدست او رسيد، ميگويد: «اين نامه بهصورت نامرئي نوشته شده بود. وقتي بهخدمت امام رسيدم، آن نوشته را ظاهر كردند. آيتالله طالقاني پيغام داده بودند كه امام از مسئولان عراق بخواهند كه اين گروه را آزاد كنند. امام فرمودند: «من بايد فكر كنم»
پس از يك روز «فكر كردن»، خميني بهدعايي ميگويد: «اگر الان آقاي طالقاني و آقاي زنجاني هم اينجا نشسته باشند و هردو هم اين را بهمن بگويند، من نميپذيرم»
ماجراي هواپيما، اندكي بعد با پادرمياني ياسر عرفات خاتمه مييابد و مجاهديني كه در بازداشت بهسر ميبردند و سردار خياباني نيز در ميانشان بود، آزاد شده دوباره راهي پايگاههاي خود در تهران ميشوند.
مدتي پس از ماجراي هواپيماي دوبي، سازمان مجاهدين نمايندهيي از تهران بهنجف ميفرستد تا خميني را با مواضع سياسي و ايدئولوژيكي خود آشنا سازد
تماس و كار توضيحي با روحانيان و اقطاب سرشناس حوزهها امري بود كه در آن سالها توسط مسئولان مجاهدين فعالانه دنبال ميشد. بينانگذار كبير مجاهدين، شخصاً با شماري از آنان قرارهاي منظميبراي بحث و گفتگو داشت. از جمله مستمراً با «قاضي» در تبريز ملاقات و گفتگو ميكرد. حتي با اشخاص كماهميتتري مانند خامنهاي (رهبر كنوني رژيم) نيز بهتناوب در مشهد يا تهران گفتگو داشت.
عدهيي از اين روحانيان بر اثر همين گفتگوها تا تأييد كامل همهٌ مواضع سياسي، اقتصادي، فلسفي مجاهدين پيش آمدند .
نمايندهٌ مجاهدين در نجف با خميني ديدار كرد. خميني كه موضعگيريها و نشست و برخاستهايش، تابع تعادلقوا بود، از اين گفتگو استقبال كرد. اظهارات كساني كه خميني را ميشناسند، ازجمله نزديكترين آخوندهاي پيرو او، نشان ميدهد كه خميني در تمام عمرش چندان اهل محترم شمردن ملاقاتكنندگان و مخاطبان خود نبوده است. هرجا كه كلمهيي خلاف تمايلش ميشنيد، با بينزاكتي آزاردهنده، محل ملاقات را ترك ميكرد. گاه حتي درحالي كه مخاطبانش حين صحبت بودند و جملات خود را بهآخر نبرده بودند، خميني برخاسته بدون آنكه كلمهيي بهزبان بياورد، بهاتاق خود ميرفت.
بهرغم چنين خصوصياتي، خميني كه خود را در برابر يك جنبش محبوب و البته نيرومند و تازهنفس يافته بود، حاضر شد ملاقاتهاي خود را بهمدت حدود يكماه با نمايندهٌ مجاهدين ادامه دهد.
حميد روحاني از آخوندهاي همراه خميني در نجف در اينباره ميگويد: « پس از جريان هواپيماربايي، يكي از اين افراد بهمحضر امام رسيد…او گفت كه آنها جوانهايي هستند چنين و چنان و داراي ديد اسلامي، بينش قرآني، مطالعات آنها در قرآن زياد است، در نهجالبلاغه چنين و چنان است؛ او از امام ميخواست كه سازمان را تأييد كنند. آنطور كه امام خودشان فرمودند، بهاو جواب داده بودند: «تا دربارٌه شما تحقيق و بررسي نكنم، نميتوانم شما را تأييد كنم”. آن شخص موافقت كرده بود كه تمام نوشتههاي خود را بهحضور امام بياورد و خودش هم بيايد با امام هرروز نيمساعت تا يكساعت گفتگو كند و نظرات گروه را براي امام مطرح كند. تعبير امام اين بود: «حدود يكماه ايشان ميآمد و با من تماس ميگرفت و شرح ميداد برنامه و نقشه و سوابق و ديد اسلاميشان را، بينششان را در مسائل اسلامي، اجتماعي، سياسي، كشورداري و در مسائل مختلف» .
در كتاب«صحيفهٌ نور» ج7 اين مطلب تحت عنوان بيانات امام خميني در جمع گروهي از دانشجويان دانشگاه تهران » بهتاريخ23خرداد58 و در جلد دهم همين كتاب تحت عنوان سخنراني «درجمع اعضاي كميتهها و سپاه پاسداران انقلاب اسلامياستان خراسان» بهتاريخ 12آبان58 بهچاپ رسيده است که : « من نجف كه بودم يك آدميآمد از طرف يك گروهي و بيشتر از بيست روز، بعضيها ميگويند بيست و چهار روز آنجا ماند، هرروز هم آمد پيش من، من يك ساعت يا بيشتر بهاو مهلت دادم كه صحبت كرد، تمام صحبتش هم از قرآن بود و نهجالبلاغه،… من ديدم كه اين خيلي مسلمان شده و تمام حرفش از اسلام و نهجالبلاغه و فلان و در خلال حرفهاش ميديدم كه روي اعوجاج دارد مسائل را، حرفهايي را ميزند. من هيچ حرف با او نزدم، جوابش را ندادم، فقط گوش كردم كه بفهمم چه آدمياست، فقط يك كلمهيي كه او گفت كه ما ميخواهيم قيام مسلحانه بكنيم، گفتم قيام مسلحانه حالا وقتش نيست براي اين كه نيروي خودتان را از بين ميبريد وكاري ازتان نميآيد».
بهرغم برخي نقلقولها كه معلوم است بعدها بيان شده، نشان ميدهد كه اظهارنظر خميني دربارهٌ اين ديدارها و برداشت او از مواضع و آثار مجاهدين در آن سالها بيان نشده. خميني در آن سالها، جرأت آنكه حتي بهاشاره و تلويح نيز چيزي در رد و انكار مجاهدين بگويد، نداشت. اولينبار كه خميني در اينباره صريحاً موضعگيري كرد، در بهار سال58 بود. البته در همان زمان نيز خميني از موضعگيري علني خودداري كرد و حرفهايش عليه مجاهدين را در ديدار با عدهيي از پاسداران برخلاف ساير سخنرانيهايش از راديو تلويزيون و روزنامهها پخش و منتشر نكرد، بلكه آن را بهصورت نوار كاستي درآورده بود كه در ميان كميتهچيها و پاسداران دست بهدست ميگشت.
خميني در همين سخنراني خود اعتراف ميكند كه در ديدار با نمايندهٌ مجاهدين با قيام مسلحانه عليه رژيم شاه مخالفت كرده است .
آخوند حميدي ميگويد:«…در آن روزها بهحدي جو بهنفع اين گروه بود كه ميتوان گفت كه كوچكترين انتقادي نسبت بهاين گروهك با شديدترين ضربه روبهرو ميشد. واقعاً هم اين گروه در ميان مردم پايگاهي بهدست آورده بود. امام هم اين را ميدانستند. هرروز از ايران نامه ميرسيد مبني بر اين كه: «پرستيژ شما پايين آمده. در بين مردم نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدين خلق دارند جاي شما را ميگيرند…ّ»
آگاهي از نامهاي كساني كه در آن ايام با نامههاي متعدد بهخميني تذكر و هشدار ميدادند، نشان ميدهد كه خميني در آن هنگام موقعيت خود را از دست داده و حتي در ميان نزديكترين شاگردان و پيروان و نمايندگان خود نيز منزوي شده بود:
«در شرايطي كه همهٌ شخصيتها و بسياري از بزرگان هركدام بهنوعي از پيشگامان مبارزهيي جديد در ايران حمايت و جانبداري ميكردند،امام هرنوع طرفداري را انكار ميكردند. بهرغم اصرار و پافشاري ديگران، حضرت امام تشخيص داده بودند كه نبايد از اين مبارزان حمايت كرد تا مبادا شيفتهوار ــبهاصطلاح خودمانــ در دامشان افتاد.
در آن سالها، بهخاطر اقبال فزايندهٌ مجاهدين در ميان مردم ايران، شمار زيادي از آخوندهاي نزديك خميني، براي كسب اعتبار،آشكارا از او فاصله گرفته، نسبت بهمجاهدين اظهار هواداري ميكردند. آخوندهايي همچون رفسنجاني، مهدويكني، ربانيشيرازي، مرواريد، مهدي كروبي، هادي خامنهاي، خوئينيها، شيخ علي تهراني، خلخالي،خزعلي، محمد مجتهد شبستري، محمدجواد حجتي كرماني، محفوظي، محمدجعفري گيلاني، عباس سالاري، محمدعلي گرامي، خوئينيها، معاديخواه و فاكر هريك بهدليل ارتباط با مجاهدين يا انجام فعاليتهاي مختلف در حمايت از اين جنبش دستگير شدند. خامنهاي نيز بهخاطر هواداري از مجاهدين بهتبعيد در داخل ايران محكوم شد.
حساب پدر طالقاني كه از آغاز بهحمايت از مجاهدين برخاسته پرستيژ و سرمايهٌ معنوي خود را در كفهٌ نبرد مسلحانهٌ انقلابي گذاشته بود، البته جداست. مشهور است كه پدر طالقاني در مورد حنيفنژاد گفته بود كه «من بهاو قرآن آموزش دادم و او محتواي قرآن را كشف كرد».
صدها طلبهو روحاني آزاده نيز در سالهاي پس از 50 در جريان پخش اعلاميههاي مجاهدين يا بهدليل مطالعه و تبليغ كتابهاي آنان دستگير و زنداني شدند و بخشي از آنان در زندانها و خارج زندانها بهصفوف مجاهدين پيوستند. مجاهدين شهيد حبيبالله آشوري، نصرالله مظهري، محمدعلي مالكالرقابي، علي درزيرامندي، احمد محدث، ابراهيم باقري، رضا الهي، يحيي نصرآباديمصباح، رضا الهي، ابراهيم باقري، سيداحمد ميرنورالهي، مرتضي احمدي و علياصغر اماميكه همگي توسط جلادان خميني بهشهادت رسيدند، از آن جملهاند.
در همان زمان منتظري در نامهيي بهتاريخ1351شمسي برابر 15صفر1392 خطاب بهخميني چنين نوشت:
حضرت آيتاللهالعظميمدظلهالعالي
پس از تقديم سلام و تحيت، بهعرض عالي ميرساند چنانچه اطلاع داريد عدهٌ زيادي از جوانهاي مسلمان و متدين گرفتارند و عدهيي از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفتهاند. تصلب آنان نسبت بهشعائر اسلاميو اطلاعات وسيع و عميق آنان بر احكام و معتقدات مذهبي معروف و مورد توجه همهٌ آقايان و روحانيين واقع شده است و بعضي از مراجع و جمعي از علماي بلاد اقداماتي براي تخلص آنان كردهاند و چيزهايي نوشته شده. بهجا و لازم است از طرف حضرتعالي نيز در تأييد و تقويت و حفظ دماء آنان چيزي منتشر شود. اين معني در شرايط فعلي ضرورت دارد، چون مخالفين سعي ميكنند آنان را منحرف قلمداد كنند. البته كيفيت آن بسته بهنظر حضرتعالي است. در خاتمه از حضرتعالي ملتمس دعاي خير ميباشم. والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته - حسينعلي منتظري.
در اين ميان، خميني اگرچه شاهد پرتافتادگي و تنزل موقعيت خود بود، اما بهرغم همه هشدارهاي مكرر ساير آخوندها، جز سكوت نميتوانست عكسالعملي ابراز كند. زيرا اولاً ، ماهيت و مواضعش با مبارزه و مقاومت انقلابي و مسلحانه كه مجاهدين بهآن كمر بسته بودند، بهكلي در تعارض بود. فرصتطلبي و مفتخوري كه پيشهٌ خميني در تمام زندگي سياسي او بود، ذرهيي سازگاري با مشي مسلحانه كه يكسره بر پرداخت بها و فداكاري بيچشمداشت استوار است، نداشت.
ثانياً، هرگونه تأييد صريح مجاهدين، لاجرم بهتأييد نقش رهبريكنندهٌ آنان در جنبش مبارزهٌ آن روز منجر ميشد. حال آن كه خميني از همين زاويه بيشترين حقد و حسدها را نسبت بهمجاهدين داشت.
با اين همه، سرانجام خميني ناگزير شد كه بدون آنكه نام مجاهدين را بياورد، فتواي اختصاص دادن يكسوم سهم امام بهجوانان مسلمان ميهندوست را صادر كند كه در آن روزگار كساني جز مجاهدين نبودند.
ضربهٌ خيانتبار اپورتونيستي كه در سال54 سازمان مجاهدين را در آن مقطع متلاشي كرد، بزرگترين هديهٌ ممكن بهرژيم و ساواك شاه و همچنين بهارتجاع مذهبي و مشخصاً خميني بود كه راه او را باز كرد و شرايط را براي از محاق بيرون آوردن او فراهم ساخت، خميني دريافت كه صحنه از رقيب نيرومندش خالي شده، بهسرعت عنان گسيخت و در مهرماه سال56 در برابر عدهيي از طلاب و آخوندهاي شاگرد خود در نجف سخناني ايراد كرد، موضوع اين سخنراني «هشدار نسبت بهنفوذ افكار التقاطي و برداشتهاي غلط از احكام سياسيــ عبادي قرآن» بود و بهمناسبت «رواج تفسيرهاي التقاطي از اسلام…» ايراد شدكه بهمنزلهٌ سربلند كردن دوبارهٌ او بود.
روشن است كه در آن تاريخ، خميني از وارد آمدن ضربهٌ خيانتبار اپورتونيستهاي چپنما بر پيكر مجاهدين مطلع شده و براي بهرهبرداري از اين رويداد كه حريف پرقدرت را يك چند از ميدان خارج ميساخت، خيز برداشته بود.
وي ضمن اين سخنراني، بهروايتي منسوب بهپيامبر اكرم نيز استناد كرد كه «برادرم موسي چشم راستش نابينا بود و برادرم عيسي چشم چپش، و من هر دو چشمم بيناست»
اين روايت و مضامين همين سخنراني را خميني در سالهاي بعد نيز ، هرجا كه اشارهيي بهمجاهدين داشت، بهبيانهاي مختلف تكرار ميكرد و ميكوشيد آرمانهاي ضداستثماري و عدالتخواهانهٌ مجاهدين را كه در شعار جامعهٌ بيطبقهٌ توحيدي بيان ميشود، مغاير پيام حقيقي اسلام جلوه دهد.
از اين پيشتر، آخوندهاي طرفدار خميني كه زير برق پيشرويهاي مجاهدين ناگزير بههژموني سياسي آنان تن داده بودند، با ضربهيي كه بر اثر كودتاي چپنمايان بهمجاهدين وارد شد، عنان گسيختند. اين سرآغاز پيدايش جريان راست ارتجاعي بود.